دیشب حضرت حافظ گفت: ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش . بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش» 

دیوان رو بستم. نذاشتم حرفش تموم بشه که من اگه می‌خواستم اینو بشنوم، سراغ حافظ نمی‌رفتم. بهش گفتم اینو باید میاوردی جلوی چشم من: بیا ای طایر دولت! بیاور مژده‌ی وصلی»

اشتباه نکنید؛ نه عاشق شدم و نه دلم برای مامانم اینا تنگ شده :)) فقط شونه‌هام درد گرفته از سنگینی باری که سال‌هاست به دوش می‌کشمش و دردی که قلبم رو مچاله کرده. دوست نداشتم این‌جا، بعد از این‌همه مدت این‌جوری بنویسم؛ ولی باید می‌نوشتم؛ که یادم نره چی بود و چی خواهد شد. 

Quiet morning, hot tea, yummy food, writing. Peace. Space. Ritual. (alex grazioli)

بنویس از رنج فتاده به دایره‌ای ...

ای که مرا خوانده‌ای! راه نشانم بده...

برای خبرگزاری ترنم شعر

چی ,دوش ,سال‌هاست ,باری ,می‌کشمش ,دردی ,می‌کشمش و ,و دردی ,دوش می‌کشمش ,به دوش ,سال‌هاست به

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایلیا اسپرت .تعمیرانواع تردمیل قصرِ بلند ، موهای کوتاه بیوگرافی بزرگان سینمای ایران نکاح برق صنعتی و ساختمان و خدمات mdf know زبان سرخ کنکور اصفهان - مشاوره و برنامه ریزی کنکور من و زندگی کاغذی دارم ذاتش سفید ولی سیاه از خاطره ها!!!